قسم به خون یاران؛ ایستاده‌ایم تا پایان

بر اساس روایتی از ایران، پیاده‌سازی: ترانه وحدانی – ونکوور

این روزها حال و هوای همهٔ ما طوری دیگر است. یک‌سال گذشت، اما چه گذشتنی… مردم ایران در این سال‌ها همیشه ظلم‌ها دیده‌اند و مصیبت‌های ریز و درشت بسیاری را از سر گذرانده‌اند. مصیبت‌هایی که تحملشان از حد یک انسان بسیار فراتر است. اما آنچه در این یک سال از سر گذراندیم تلخ‌تر از تمام این سال‌ها بود. مافوق تصورمان که یک حکومت تا چه اندازه می‌تواند خودکامه و دیکتاتور باشد. همهٔ ما یک تصویر بزرگ مشترک از پاییز ۱۴۰۱ داریم. تصویری که روایت پایداری مردم در برابر ظلم و ظالم در این یک سال است. روایتی که تک‌تک ما جزئی از آن بودیم و تا دنیا، دنیاست باید گفته شود.

خبر کوتاه بود. کوتاه ولی ویرانگر. از آن خبرهایی که بندبند تن آدم را به لرزه می‌اندازد:

«مهسا امینی، دختر ۲۲ ساله سقزی که همراه خانواده خود برای دیدن اقوام به تهران سفر کرده بود، حدود ساعت ۶:۳۰ عصر سه‌شنبه ۲۲ شهریور ماه و در حالی ‌که به‌اتفاق برادرش قصد خروج از متروی حقانی تهران را داشت به‌دست مأموران گشت ارشاد بازداشت شد. او اکنون در بیمارستان کسری در کماست.»

پارسال همین حوالی عکس دختر جوانی که در بیمارستان کسری تهران در کما رفته بود فضای مجازی را پر کرد. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد این قرار است آغازگر چه جنبش بزرگی در ایران باشد. مهسا (ژینا) امینی دختر جوان و زیبای کرد توسط گشت ارشاد بازداشت شد و این نقطهٔ پایانی بود بر بهار عمرش که چه کوتاه بود. اگر مهسا آن روز پایش را به ساختمان مخوف وزا نگذاشته بود، الان در حال لذت‌بردن از رسیدن پاییز بود.

مردم ناباورانه از مرگ او با هم سخن می‌گفتند. روایت‌ها حاکی از آن بود که مهسا در آنجا مورد حمله فیزیکی قرار گرفته است و علت مرگش غیر از این نیست. مرگ مهسا خشم همه را برانگیخت. هر کسی خود را جای او می‌گذاشت. تک‌تک ما می‌توانستیم مهسا باشیم. از طرفی کمتر زنی وجود دارد که در این سال‌ها توسط گشت ارشاد مورد آزار و تحقیر قرار نگرفته باشد و لحظاتی مشابه آن چه مهسا امینی تجربه کرد را تجربه نکرده باشد. هر کس خاطره‌ای از مواجهه با گشت ارشاد داشت می‌توانست هراس آن دختر جوان را که نومیدانه به مأمور التماس می‌کرد «ما در این جا غریبیم» را درک کند.

شاید مهسا در زمان مرگش غریب بود، اما پس از مرگش برای مردم ایران و حتی دنیا از هر آشنایی، آشناتر شد. دختری پر از شور زندگی که فقط ۲۲ بهار از عمرش گذشته بود و داشت برای رفتن به دانشگاه آماده می‌شد. او نمی‌دانست در یک کشور دیکتاتوری هیچ‌کس از چنگ دژخیم در امان نیست. مهسا نه کنشگر سیاسی بود، نه مبارز. او فقط یک شهروند معمولی بود که یک روز عصر قبل از بازگشت به شهرش تصمیم گرفت با برادرش گشت‌وگذاری در پایتخت خاکستری کند و سفرش را با خاطره‌ای خوش به پایان برساند. اما خبر نداشت جایی همان نزدیکی کسانی که هیچ بویی از انسانیت نبرده‌اند به کمین نشسته‌اند تا گل عمرش را پرپر کنند.

مرگ مهسا نه تنها ایران که جهان را تکان داد. دنیا ناباورانه به این جنایت واکنش نشان داد. مگر می‌شود در هزارهٔ سوم و قرن بیست و یک در پایتخت کشوری بزرگ یک زن به‌خاطر پوششی بسیار عادی چنین تراژدی‌ای برایش رقم بخورد. دختری جوان که در خاک خودش غریبانه چنین بلایی بر سرش آوردند. اما نام مهسا رمز شد. نام او در شبکه‌های اجتماعی، میلیون‌ها بار تکرار شد و هشتگ مهسا امینی، پرتکرارترین هشتگ فضای مجازی توییتر شد. دنیا باید می‌فهمید، باید می‌دانست. در عصر ارتباطات مرزها از میان برداشته می‌شوند. صدای مهسا و مردم ایران را تمام دنیا شنید. اما این کافی نبود. خشم مردم چون آتشفشانی فوران کرد و به خیابان‌ها ریختند. زن‌ها شجاعانه روسری‌های خود را آتش زدند یا موهایشان را مقابل دوربین تراشیدند. مردها دوشادوش زنان ایستادند و در برابر ظالم قد علم کردند. زیباترین و کامل‌ترین شعار از دل شجاعت مردم زاده شد: «زن، زندگی، آزادی» و مدرن‌ترین جنبش زنان ایران به وقوع پیوست. 

آنچه حیرت‌انگیز بود همراهی نوجوانان در این جنبش بود. انگار که مرگ دلخراش مهسا به‌ناگاه کل جامعهٔ ایران را به یک آگاهی جمعی رساند. گرچه همه می‌دانستند در این سال‌ها چه ظلمی بر آنان رفته است، گرچه بارها و بارها از ۸۸ گرفته تا آبان ۹۸ خیابان‌های ایران مملو از مردمی شده بود که حقشان را فریاد می‌زدند، اما این بار چیزی تفاوت داشت. همه می‌دانستند که این بار متفاوت است. مرگ مظلومانه مهسا باعث یکی از بزرگ‌ترین تحولات سیاسی – اجتماعی تاریخ سیاسی ایران شد. حتی برخی بر این باورند که تاریخ ایران معاصر را باید به بعد و قبل از مهسا امینی تقسیم کرد. همه‌چیز دگرگون شده و عصری جدید در ایران آغاز شد. دژخیم هم خوب فهمیده بود آن زن‌های شجاعی که روسری‌های خود را در آتش می‌انداختند، آن مردهایی که با مشت‌های گره‌کرده دوشادوش زنان فریاد «زن، زندگی، آزادی» سر می‌دادند، آن نوجوانانی که در صف اول مقابل ظلم سینه سپر کرده بودند را سر ایستادن نبود. آن‌ها با فریاد صدای آزادی‌خواهشان را به گوش دنیا می‌‌رسانند و یکدیگر را به ایستادگی، مبارزه و سازش ناپذیری در برابر ظلم فرا می‌‌خوانند.

پس دژخیم چنگال‌هایش را تیزتر کرد. برایشان پیر و جوان فرقی نداشت. خاک این کشور در این یک سال بیش از هر زمان دیگری طعم خون فرزندانش را ناباورانه چشید و زمینش از خون جوانان وطن به رنگ لاله درآمد.

تا توانستند کشتند، به زندان انداختند، کور کردند، اعدام کردند. تا توانستند جنایت کردند که ترس را در دل مردم بیندازند. اما خشم مردم تمام‌شدنی نبود و نیست.

مقاومت و پایداری همواره با ظلم‌ستیزی عجین شده است و آن را تداعی می‌‌کند. امروز که یک‌سال از مرگ مهسا امینی می‌گذرد شاید خیابان خلوت شده باشد، اما شکل دیگری از مبارزه با نافرمانی مدنی آغاز شده است. زنان شجاعانه در برابر حجاب اجباری مقاومت می‌کنند و از تهدیدها و دستگیری‌ها نمی‌هراسند. مردم فهمیده‌اند که چطور قدرت و اختیار سرنوشتشان را به شیوهٔ نافرمانی مدنی در دست بگیرند. ظالم هم روزبه‌روز در برابر این حجم از شجاعت و استقامت ناتوان‌تر می‌شود چون خوب می‌داند که قدرت نهفته در این نوع مبارزه تا چه حد است. امروز باید بیش از هر زمان دیگری به ایرانی‌بودنمان افتخار کنیم. دنیا در برابر زنان و مردان ایرانی سر تعظیم فرود آورد. مردم ایران تاریخ را ساختند و مردم، قرن‌ها بعد از این پایداری سخن خواهند گفت.

این شجاعت دارد تکثیر می‌شود. بین تک‌تکِ مایی که ماندیم با جان‌های پاکی که دیگر نیستند، با زندان‌ها و شلاق‌ها و تهدیدهای ظالمان، تنها یک جمله باقی‌ست و دیگر هیچ: قسم به خون یاران؛ ایستاده‌ایم تا پایان.

ارسال دیدگاه